تیناتینا، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره

نی نی فرشته من

بدون عنوان

سلام به همه بالاخره من و تینا جمعه شب از مسافرت برگشتیم. تینا توی سفر خیلی برای بابایی دلتنگی میکرد همش میگفت بابا...حتی وقتی عکس بابایی را نشونش میدادم میخندید و عکس را بوس میکرد و میگفت بابا...البته منم خیلی دلم تنگ شده بود آخه این اولین سفری بود که بدون بابایی رفته بودم. جمعه بابایی توی فرودگاه دنبال ما آمد و یه سورپرایز برامون داشت اینکه به خاطر ما توی خونه جشن گرفته بود و مهمان های خاصی توی جشن آمده بودند.عکس تینا و مهمان ها را میذارم. خیلی جشن خوبی بود هیچوقت من و تینا فراموشمون نمیشه.  ممنون بابایی خوب. ممنون عزیزم   این هم عکس مهمان های تینا (عروسک ها مهمان های ویژه تینا) عروسک من در کنار مهمان هاش ...
10 بهمن 1390

اولین کلمه های تینا

سلام میدونم خیلی دیر برای آپ کردن آمدم ولی در هر صورت از همه کسانی که به ما سر زدند و جویای احوال شدند ممنونم. بالاخره تینا حالش خوب شد و دوره بیماری گذشت. اما من هنوزم در دلهره بیماری هرشب میترسم. هنوزم مدام درجه حرارت بدن تینا را شبها چک میکنم انگار وسواس دارم هنوزم به محض سرفه کردنش می ترسم که دوباره سرماخورده باشه اگر تعداد دفعات دفعش زیاد بشه میترسم اسهال داشته باشه وقتی غذا میخوره میترسم استفراغ بکنه.... من هنوزم میترسم....خیلی دوران بدی بود آنقدر که اثراتش هنوز در ذهن من مونده. ولی خدا را شکر که گذشت... از خبرهای خوب بگم: تینا خیلی کارها بلد شده.کمابیش سعی میکنه که کلمه بگه از جمله چیاغ (چراغ) سهده (سرده) پبوا (پروانه) دچ (دست) و گفتن...
24 دی 1390

شب یلدا

یلدا طولانی ترین شب سال برای ما و تینا طولانی ترین شب بیماری تینا بود.از یک روز قبلش شروع شده بود. اسهال،استفراغ و تب شدید. و هنوزم ادامه داره.... حال تینا و استفراغش انقدر سخت و ناراحت کننده هست که ترجیح میدم چیزی ننویسم تا دوباره جیغ زدنهای دخترم توی گوشم بپیچه.... محتاجیم به دعای همه شما   ...
3 دی 1390

تینا روی پاهای خودش ایستاد

بالاخره تینا حالش بهتر شده و دیگه تب نمی کنه. خبر جدید اینکه تینا می تونه تنهایی روی پاهاش بایسته.البته نه به مدت طولانی شاید برای 15 یا 20 ثانیه.جالبه وقتی حواسش نیست که خودش تنهایی ایستاده نمیترسه ولی به محض اینکه میبینه که کمکش نمی کنیم و کسی نگرفتتش سریع می ترسه و میشینه. بابایی برای روز تاسوعا و عاشورا که میخواهیم تینا را ببریم تا نذری بدیم لباس خریده که عکسش را گذاشتم.خلاصه دخملی با لباس سفیدش کلی خوشکل میشه و امسال با هم مراسم میریم.به قولی میخواهیم تینا را << سقا >> بکنیم. ایشاالله امسال همه توی این روزها و شبهای عزیز آرزوهاشون براورده بشه مخصوصا آنهایی که منتظر فرشته کوچولوهاشون هستند.من که خودم فرشته مو از امام ...
10 آذر 1390

عروسکم سرماخورده

تینا برای اولین بار سرما خورده و مدام از بینی کوچولوش آب میاد و صداش هم گرفته، مثل عروسکی که باطریش داره تموم میشه و صدای آوازعروسک یواش میشه تینا هم صداش همونطوری شده و با صدای گرفته برام آواز ماماماماما... می خونه.دو روزی هست که شروع به گفتن ماما کرده. عاشق این هست که دنبالش بکنی و تینا هم فرار بکنه تا نتونی بگیریش(البته هنوز چهار دست و پا میره ). دندون پنجم هم درآمد فکر کنم تینا برا اینکه زود بتونه غذا بخوره تمام فعالیتش را روی درآوردن دندان گذاشته!!!!   ...
28 آبان 1390

اولین دندان - 11/7/90

بالاخره اولین دندان تینا خانمی 11 مهر درآمد.دخترم دیگه بزرگ شده.... خانم دختر شده..... با دندونش میوه و غذا تکه میکنه.خلاصه فعلا یک دندونی شده.فکر کنم توی عکس دندونش معلوم باشه. از کارهای دیگه تینا بگم اینکه حسابی شیطونی میکنه و از صبح که بیدار میشه دنبال میز یا مبل یا هر چیزی که بشه ازش بالا بره و بایسته میگرده،منم چهار چشم باید مواظبش باشم که زمین نخوره . دیگه اینکه از هر چیزی که خوشش بیاد با صدای بلند براش ذوق میکنه و مدام صداهای مختلف از خودش درمیاره.تینا بابایی را خیلی خیلی دوست داره و هر روز ساعتها با هم بازی می کنند.(خوش به حال بابایی) ...
28 مهر 1390

شیطنت های تینا

سلام به همه میدونم خیلی دیر برای آپدیت وبلاگ آمدیم.راستش من و تینا مهمان داشتیم،خاله های تینا از تهران آمده بودند و ما هم زیاد خونه خودمون نبودیم و بیشتر پیش خاله ها خونه مادربزرگه بودیم.و اینکه تینا دو هفته مریض بود، یعنی در واقع اسهال داشت و به واسطه همین پاهای دخملی سوخته بود.هر کس میدید می گفت به خاطر دندان در آوردن هست ولی انقدر اسهالش طول کشید و تینا دندان در نیاورد تا بردمش دکتر.خدا رو شکر الان حالش خوبه.دیروز هم برای تینا آش دندونی درست کردم تا زودتر دندانش به سلامتی در بیاد، ولی متاسفانه یادم رفت عکس از آش بگیرم.جای همتون خالی بود راستش بعد از 7 سال ازدواج هنوز به عمرم آش درست نکرده بودم! و این اولین بار بود که خیلی هم آش خوشم...
28 مهر 1390