بدون عنوان
سلام به همه بالاخره من و تینا جمعه شب از مسافرت برگشتیم. تینا توی سفر خیلی برای بابایی دلتنگی میکرد همش میگفت بابا...حتی وقتی عکس بابایی را نشونش میدادم میخندید و عکس را بوس میکرد و میگفت بابا...البته منم خیلی دلم تنگ شده بود آخه این اولین سفری بود که بدون بابایی رفته بودم. جمعه بابایی توی فرودگاه دنبال ما آمد و یه سورپرایز برامون داشت اینکه به خاطر ما توی خونه جشن گرفته بود و مهمان های خاصی توی جشن آمده بودند.عکس تینا و مهمان ها را میذارم. خیلی جشن خوبی بود هیچوقت من و تینا فراموشمون نمیشه. ممنون بابایی خوب. ممنون عزیزم این هم عکس مهمان های تینا (عروسک ها مهمان های ویژه تینا) عروسک من در کنار مهمان هاش ...
نویسنده :
مامان نینا
0:56